ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

داستان افسانه ای کوردی شاماران

داستان شاماران حکایتی افسانه ای معمولا با دو حکایت متفاوت کوردی است که نقش و نگاره آن بیش از خود داستان برای مردمان کورد معنا دارد و آشناست...

 


ادامه مطلب »

چقدر دوست داشتم فامیلی ام چیز دیگری بود.

دست نویس, داستان کوتاه یا بخشی از زندگی نامه شخصی خوش ذوق و اهل قلم از ساکنین مهاباد شهری کورد نشین در جنوب استان آ.غ از آرزوها و خواسته های دوران جوانی اش...


ادامه مطلب »

مەستوورەی ئەردەڵان

#مەستوورەی_ئەردەڵان

تا چە ڕادەیەک هەوڵ ژنی#شاعیر #نووسەر #فەیلەسووف و #مێژوو ناس نەتەوەی کورد دەناسی؟


ادامه مطلب »

یاغی

می تپد و میزند و می درد و می برد و میرود تمام هستی ام را به مانند یک یاغی و در پس غروب خورشید نیز چه بی احساس دور می شود و سیل اشک هایم را با بازپسگیری چشمانش خشک می گرداند
و در آخر میمیرد و چروکیده بر بالین خاک تشنه به خون می آرامد روح نا آرام و سرکش به زنجیر بسته شده ام. اما مرگ طاقت نمی آورد و شروع می کند به کندن دستان به گناه آغشته شده خود و در آوردن چشمان ناپاک در کاسه و بریدن زبان به نادرست باز شده و قلب سیاهش و در انتها خود می تپد و میزند و می درد و می برد و میرود و من همچنان در آن همه خشم و اه و درد و ناله فقط نگاهش میکنم که، چه آرام می رود
دستانم می سوزند و شعله آتش از آنان رو به سوی آسمان شعله می کشد و پر میزند و رها میشود. پاهایم در خود گره زده شده اند زبانم بند آمده است و تنها داد و شیون و زاری می کند و با خود در جدال است. فریاد خواهم کشید چنان فریادی که همه چیز را بسوزاند ولی باز نمی توانم اسمت را به زبان بیاورم.
با چشمانی غبناک اما بدون دیده تو را در خود خواهم سوزاند و با آن خود نیز خواهم مرد و بار دیگر این بشر این موجود فانی این ساخته جدال ابلیس و الله باز خدا را به چالش می کشد و شیطان را هراسان.
چه کرده ایم و چه ساخته ایم و این دیگر چیست؟
بروی زمین مانند کرمی نحیف دست و پا میزنم و بروی عرش آسمانی در خاک میغلتم و تنهاعصبانی از هر آنچه هستم و بود و شد و کرد و کردم پاهای خدا را با دستان بریده شده ام می گیرم و با دهان بی زبان می گویم:
تمامش کن من دیگر بازی نمی کنم.
ولی او در جوابم میگوید که: خیلی وقت است بازی تمام شده

ساکو شجاعی 

96/10/14


بر بلندای توچال

به پنجره های کوچک خانه های اطراف جاده نظر میکنم. بعضی ها هنوز چراغ هایشان روشن است و بعضی دیگر نیز پرده ها ها را کنار زده و گویی مشغول صبانه اند. چشم که می چرخانم ماشین های کوچک و بزرگ اطرافم را میبینم که راننده گانشان تک سرنیشین و چند سرنشین چشم به جاده دوخته اند و فکر به امروز باخته اند. ...


ادامه مطلب »

All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز