ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

635 روز

۶۳۵ روز سربازی گذشت. اعداد ترسناکی ک در اوایل و اواسط آن روزها، تنها یک فکر را در ذهن های ما به وجود می آورد؛ و آن که این عدد هیچ وقت تمام نمیشود.
اما حالا ک به کابوس های آن روزگاران فکر میکنم میبینم. که چه تعداد 635 روز را گذرانده ام یا شاید بتوان گفت از دست دادم (انتخاب کدامین واژه درست به عهده خودتان.)
و این یعنی چون ساعت شنی عمر من نیز چون همه شمای که این متن را میخوانید رو به اتمام است. گذر چنان آرامی که نمی شود آن را هر دم به یاد داشت.
اما در این لحظه از عمرم خوشحالم که زندگی بدون دردی نداشته ام. از تمام تجربیات خوب و بد و حتی بدترینشان بسیار خرسندم چون چ چیزی میتوانست بهتر از تجربه زندگی کردن باشد؟ حتی اگر به اشتباه؟
چنان از اتفاقات بد زندگیم احساس خرسندی میکنم که حال حس واقعی یک انسان خوشبخت را دارم.
چون من زندگی کردم و این به اندازه کافی لذت بخش نیست؟
من چون یک انسان با بدنی از جنس تمام جهانم که میتواند طعم زندگی را بچشد و در انتها گرچه ذهن من نتواند عدم را درک کند اما مرگ این واژه آشنا. شاید پلی باشد برای تبدیل شدن به تمام جهانی که تا قبل از آن داشتم از چشیدنش لذت میبردم.
چون سیبی که از درخت برای خورده شدن به زمین می افتد و فردا خود به عنوان بخشی از یک کالبد سیب دیگری را میچشد.


به دنبال خوشبختی

گردش های بی پایان به دور خیابان های شهر برای رسیدن به یک هیچ اعظم از این بالا چقدر کوچک به نظر می رسید
و بر دامن این کوه، همین چراغ ها چه دور، چه نزدیک معنای زندگی را در ذهن من به چالش خواهد کشید.

آن هم وقتی با یک فنجان کوچک چای، با نوای چند آهنگ از ارکستر سوسک ها و صدای باد به من همین حس را بدون گردش به دور چیزی خواهد بخشید.


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز