ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

چراغ های سوخته

غرق صدای هستم که تا حالا نشنیده ام
اما در اوج تاریکی دامنه های دور دست
با دیدن هر چراغ
خاموشیشان را میشنوم
زندگی های را که دیگر خدا هم به یاد ندارد
از جلوی دیدگانم میگذرد

کسی سراغی از چراغ های سوخته دیروز نمیگیرد
در حالی من حاصل همانی هستم که دیگر نیست
و این با لمس هر سنگ
دیدن گیاهی یا چشیدن صدای باد و لمس آب
به اغوش گذشته میبرتم تا به جهان مستقبلی که نمیشناسم کوچم دهند
فریاد های بیشمار
اشک و زجه های خفه شده
و جمجمه های که همیشه لبخند میزنند

صدای این روزهای من حتی در واپسین ساعات روز نیز سکوتی است
غرق در همه ای بی پایان زندگی
99.3.3


در آغوش آفتاب

زیر سایە باران و خیس از صدای شرشر آن روی سقف فلزی اتاق، در آغوش تختی کهنە و در میان گوری از لحاف، بە یاد شب های هستم کە بی تو چگونە گذشت؟
و گرچە بە یاد ندارم اما روی آنان است کە در آغوش آفتاب ابر گرفته شب آرام و بی رحمانه، درانتهای این شب تار بە ظاهر مسکوت مهمان غوغای تولد پس از توام.
چون جلق و ولق چوبی خیس در میان خاکستری گر گرفته یا قطره کوچکی از باران بە هنگام فرود روی گیسوانت...
99.1.11


حقیقت سرکوب شده

حقانیت حقایق حق حقه بازان در اصل حقیت است و جمله ایست کوتاه از حقانیت آنچه هستیم. حقیتی سرکوب شده ک به زیر ردای شوم شرم پنهان شده. وگرنه گرگ ها که خوب و بد ندارند.  آنان به زیر چتر لباسی رفته اند که بی آن در زمستان دوام نمی آورند چون خورشیدی ک بی نور به آغوش شبی میرود ک خود آفریده است یا منی ک بدون پوششی از تو، به تنهایم می بازم. انزوای حاصل میلاد عشق من تو. چون آفرینش جهان آزادی که جعبه کبریت یا لیوان کوچک کودک خردسال برای مورچه ها سلول میشود


طعم شیرین خاک

چون ماهی از آن آب، از آن زمینیم. تلی خاک و دیگر هیچ. ذره ایم بس بی انتها کوچک در جهانی به وسعت تمام آسمان. اما هرآنچه ناچیز به همان میزان عجیب. ما دستی هستیم. سنگی یا کمی مواد جامد که حال توان چشیدن خود را دارد. زبانی کوچک از تنی بزرگ برای دانستن طعم خود و دیگری. و جهان چه مغرورانه سرمست از طعم هوس عاشقانه خود است و من نیز در پی چشیدن بیابان زمینی ک مهمان تن توست روزهای فراغم را تا رسیدن به تو میشمارم.
رسیدن به خودم همانچه ک در تو از خود دیدم. از زمین و آسمان به ظاهر آرام وحشی. سفری برای رسیدن به مبدای که شروع کرده بودم و جای که روزی در آن تمام میشوم تا بلکه دیگری آغاز شود و زمین باز طعم شیرین سکس و خون خود را بچشد.


بغچه پیچان تاریخ

صدای سکوت ظهرگاهان، نوای آرام گذر بی بازگشت لحظه های به ظاهر منجمدی است ک نقوش آن بر در و دیوارهای پیر پادگان ها از صدای سربازان بسیاری که افکارشان را ناشنواتر از صدای زجه بلندگوها دانسته اند نقش بسته است و در آخر نیز تاریخ به تحریر درآورده فاتحان را همین سربازان بغچه پیچ کرده اند.
و اکنون من بر شالوده بجا مانده از آنان به همان مامنی میروم که ماهی سیاه کوچولو آن را به مقصد آزادی به بهای زندگی در جهانی نامعلوم ترک کرده بود و در این کوچ جبر آلود، لبخند و گریه های زیادی چون امید و آرزوهای ماقبل آن، تنها برای کمی آسایشی کاذب و ترسی ابدی از مرگ انفال میشود. مرگی را که این بردگی تنها شاید اگر خود به آغوشم با تیری از سربازان ماهی کوچولو نیاورد به تاخیر خواهد انداخت.


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز