ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

و زمانی که از آب صعود می کنید

انعکاس زیبای ماه بروی برف تازه باریده شده همه دره را روشن کرده بود و در آن تاریکی براستی که چه پارادوکس نامنظم اما زیبای از رنگ سفید دانه های کوچک برف و سیاهی سنگ های بزرگ سر بیرون زده از یخ تشکیل شده بود.

...


ادامه مطلب »

از علم تا علم کوه

و در آخر چنان عاشق پیشه، دیوانه وار برف­ها را از خود جارو می­کنند و تو را به درون خود می­کشاند تا با خاموش کردن زندگیت چراغ بزرگ هستی را پر سوزتر نشان دهد.

...


ادامه مطلب »

من و روباه، قصه امروز من سر جلسه تمرین

این همه در حالی بود که حین آمدن فهمیده بودم که حتی اندازه یک تک زنگ هم شارژ ندارم و همین چند دقیقه پیش، یعنی قبل دیدن این یک جفت چشم گرد درخشان زل زده به من، فهمیدم گوشیم بر اثر سرما شارژش تخلیه شده و به زودی خاموش میشود.

...


ادامه مطلب »

و درد

و درد، حس نام آشنای یک ملت که در هم آغوشی با بیگانه گی، هربار پس از اشک به سراغش مردمانم میرود و سنگ های بی ارزش افتاده برخاک را تبدیل به سنگ قبرهای مقدس میگرداند و چون خاک که به رنگ سرخی خون درآمده، به رنگ آبی آسمان در میآید و درهوا رو به سوی بلندی می ایستد. و نوید پوچی زندگی و بهای خاک را میدهد.

سنگ قبر های مزین به رنگ آبی آسمان در هرکجا که بر زمین ایستاده اند؛ نشان از وطنی دارند که مردمانش برای آن جان میدهند و در هر گوشه ای از آن آسوده با زخم ترکش و گلوله آسوده آرامیده اند. خوابی که نشان از وطنی دارد و آرمانی های که برای آن جان ها از پی اش جان میدهند، تا دیگران بر بهای آن قیمتی بگذارند و به قیمتی کمتر از جان یک انسان آن را معامله کنند و سود ببرند و از سود خویش راضی و خوشنود دست به سیبیل بکشند و فردا با افتخار اعلام کنند بیش از همه هستند آن چیزی که هیچ گاه نبودند.  

 ساکو شجاعی


من و آخرین اردو؟

احساس به ترد شدنی اجباری اما بدون قصد از کسانی که بخاطر آنان فرصت های متعدد آشنای با دیگران را از دست دادم و همچنان یک سوال تکراری در سرم که آیا مقصر منم؟

و حال بازگشت به خانه، به همان چرخه بی پایان و کسل کننده زندگی از خیابان های که ویترینی برا عرض اندام هرزگان مختلفی  از جنسی و جسمی تا فکری از داخل شهرهای کثیف با بنرهای زیبا و رد شدن از سینماهای بدون مخاطب و صف های طویل ورودی متروهای شهر است.

بازگشت به همه آن چیزی که در عین حال که از آن متنفری اما بدان بسیار دل بسته ای و ترک کردن و رها کردن مکانی که تو تنها در آن هویت و معنا پیدا خواهی کرد؛ مکانی که گرچه در آن بسیار سختی خواهی کشید، اما همان چیزیست که در همه این مدت خواسته یا ناخواسته منتظر آن بودی. آری چالش چالش چالش... همان چیزیست که انسان در آن هویت پیدا میکند وگرنه گوسفندها و سگ های ولگرد بسیار از ما بهتر بلدند تولید مثل و غذا پیدا کردن از زیر سنگ یا خوابیدن زیر برف و باران را حتی گاهی زندگی با پا یا دستی چلاق را مگه نه؟

در کنار همه اینها چیز دیگری هم هست و آن جوهره وجود ارتباط بود. 
زبــــــــــــــــان و جسارت
زبان برای ارتباط و جسارت برای دوستی
انگار باید برای یک کوهنورد خوب بودن زبان بلد بود و در آخر این که این دوستی ها چه زیبا هستند؛ شاید علیت همه جنگ ها و  معلولیت همه بقربانیانش هم به سبب ندانستن همدیگر بوده اند، عدم شناخت از هم و در نهایت نبود رفاقت های از جنس قاره های مختلف.

و اما پسر ببین باز هم غروب شد، پس چرا این همه گفتی این تمام نمی شود وقتی شد؟

گزارش ارسالی من برای نهمین اردوی آموزشی، آمادگی و انتخابی تیم ملی امید 96

ساکو شجاعی 1397/6/5


شهباز آن ناجی افسانە ای آریایی ها

گرچه در آخر گلی شدیم ولی خوش گذشت و مانند یک شناگر پس از نفس تازه کردن بر بالای شازند نفس را حبس کردیم و دوباره به داخل شهرهای آدم بزرگ ها شیرجه زدیم حال یا برمیگردیم بالا و نفس تازه میکنیم یا همان پایین خفه خواهیم شد.

...


ادامه مطلب »

دماوند کله قندی

چه زیباست که بهشت پایین دست قله ها مدیون جهنمی است که در بالا، طوفان برف و سرما به راه انداخته است. طبیعت به شیوه ای کاملا بیرحمانه اما زیبا در پارادوکسی بی انتها زشت و زیبا را در کنار هم چون پازلی هزار تکه به هم چسبانده و به راستی باید پرسید جهنم کجاست؟ و بهشت چیست؟

...


ادامه مطلب »

خاطره سی کانیان با 80 نفر مهمان از شهر بناب

در راه به خیلی چیزها فکر کردم و با خود از دنیای اطرافم سخن می گفتم. از تنهایی ها و رنج های مردم و بیش از همه به خودم که چه شد این گونه در چرخ عالم سردرگم مانده ام

...


ادامه مطلب »

خاطره گم شدن در مه پاییزی کوهستان

وقتی بروی یال در حال حرکت بودیم متوجه شدم کاملا به صورت اتفاقی و البته برای اولین بار کارزان راه را گم کرده است و ما در جهت اشتباه قدم برمیداریم. آخر کانی شێخان را در پشت سر رد کرده و حال در راه رسیدن به سی کانیان بودیم و اثری از آن نبود.

...


ادامه مطلب »

چه در کوه است؟

شاید آنان کوه را همانند پیرمردی زیبا و مشهور میدیدند که جز به خود به غیر از هیچ کس فکر نمیکند و برایش هم مهم نیست بقیه چه میکند ولی بازم حاضر است به تو یاد بدهد زندگی ارزشش را ندارد.

...


ادامه مطلب »
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز